آئینهٔ دریا
شعر: از یونس عثمانی شعر: از یونس عثمانی

 
نیمه روز بود
آفتاب تموز برفرق کوه پیر
تازیانه می زد
هوای سکوت باردره
برشانهٔ سبزجنگل سنگینی میکرد
دهن خشک آبشار مرده در پای کوه
درانتظارباران بازمانده بود
دریا دربستر وادی ز وسوسه می پیچید
ومردی خسته دلی در ساحل آن
چون صخره لمیده بود
خیال اوبه آن طرف گریخته بود
وبه دوردستها رفته بود
به آنجا
که روزگار گنجینهٔ اورا به یغما برده بود
نگاه اوبه روی بلورین دریا دوخته بود
آتش فروزان در دل اش خروشان بود
آب دریا زنفس اش جوشان بود
او خواب د یده بود
که یار رفته را در آئینهٔ دریا میتوان دید
ودویده رفته بود
او خواب دیده بود



July 22nd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان